ساقی عطشان




   ساقی عطشان


    پایگاه فرهنگی مذهبی ساقی عطشان
موضوعات مطالب
نويسندگان وبلاگ
آمار و امكانات
»تعداد بازديدها:

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 11
بازدید کل : 6427
تعداد مطالب : 70
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1

طراح قالب

Template By: LoxBlog.Com

درباره وبلاگ

سلام به همه ی بازدیدکنندگان عزیز این وبلاگ به عشق ارباب حسین ساخته شده است امیدوارم لحظات خوبی را در این وبلاگ سپری کنید
لينك دوستان
» قالب وبلاگ

» فال حافظ

» قالب های نازترین

» جوک و اس ام اس

» جدید ترین سایت عکس

» زیباترین سایت ایرانی

» نازترین عکسهای ایرانی

» بهترین سرویس وبلاگ دهی

پایگاه مداحی کربلایی محسن احمدی
نماز مائده ی آسمانی
صهیون ستیزی
خبرگزاری رئال مادرید
خیمه
طلوع ستاره
ساعت رومیزی ایینه ای
رقص نور لیزری موزیک

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ساقی عطشان و آدرس saghiatshan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آرشيو مطالب
پيوند هاي روزانه
» دوره خلباني (شهید بابايي)

در پايان دورة خلباني :
(از زبان خود شهيد عباس بابايي)

خلبان شدن ما هم عنايت خداوند بود .
دورة خلباني ما در آمريكا تمام شده بود ؛ ولي به خاطر گزارش هايي كه در پروندة خدمتي ام درج شده بود ، تكليفم روشن نبود و به من گواهينامه نمي دادند .

سرانجام روزي به دفتر مسئول دانشكده كه يك ژنرال امريكايي بود ، احضار شدم .
ژنرال ، آخرين كسي بود كه مي بايستي نسبت به قبول يا رد شدنم در امر خلباني اظهار نظر مي كرد .
او پرسش هايي كرد كه من پاسخش را دادم . از سؤال هاي ژنرال مشخص بود كه دنبال بهانه مي گردد و نسبت به من ، نظر مساعدي ندارد . آبروي من و حيثيت حرفه اي من در گروی اين مصاحبه بود . بعد از دو سال دست خالي برگشتن ، برايم گران بود .

 

توي اين افكار بودم كه كسي داخل اتاق شد و ژنرال با او رفت .
با رفتن ژنرال ، من لحظاتي در اتاق تنها ماندم . به ساعتم نگاه كردم ؛ وقت نماز ظهر بود .
با خودم گفتم كاش در اينجا نبودم و مي توانستم نماز را اول وقت بخوانم ! وقتي انتظارم براي آمدن ژنرال طولاني شد ، گفتم هيچ كار مهمي بالاتر از نماز نيست .
همين جا نماز را مي خوانم . به گوشه اي رفتم ، روزنامه اي پهن كردم و مشغول نماز خواندن شدم .
در همين لحظه ، ژنرال وارد اتاق شد ؛


ولي من نمازم را ادامه دادم . با خودم گفتم هر چه بادا باد ، هرچه خدا بخواهد همان مي شود .
نمازم كه تمام شد ، از ژنرال عذرخواهي كردم . او راجع به كاري كه انجام مي دادم ،
سؤال كرد كه گفتم : عبادت مي كردم . پس از توضيح من ، ژنرال سري تكان داد و گفت :
مثل اين كه همة اين مطالبي كه در پرونده ات هست مربوط به همين كارهاست .
بعد هم لبخندي زد و پرونده ام را امضا كرد .
به احترام برخاست و دستم را فشرد و پايان دورة خلباني ام را تبريك گفت . آن روز به اولين محل خلوتي كه رسيدم ، دو ركعت نماز شكر خواندم .


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







نويسنده : ابوالفضل و مهدی | تاريخ : چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» عناوين آخرين مطالب